ننه قرص شاید کسی باور نکنه علیرضا هنوز یک بسته کامل پفک نخورده باشه! اما حقیقت اینه هر چی بزرگتر میشه و با بقیه بچه ها دم خور میشه علاقه اش به تنقلات بیشتر میشه، که ما هم سعی می کنیم، تنقلات را جایزه تغذیه سالمش قرار بدیم، طبیعتاً بچهای که ار تنقلات دور مونده باشه، اسمشون رو هم بلد نیست... یه بارمهمونی بودیم بدو اومد پیشم... بابا بابا! من ننه قرص نمی خوام بخورم... ای بابا ننه قرص دیگه چیه؟ امیر! علیرضا چی میگه؟ هیچی بهش قرص نعنا دادم، میگه من نمی خوام، دوست ندارم.
اینکه چند روزی بروز نشدم علت داشت، شما هم اگه موقعیت پیش بیاد که بتونید مامان بزرگ مهربونتون رو ببینید همین کاری رو می کنید که من کردم، مامان بزرگم که من بهش مادر می گم چند روزی بود که تهران اومده بودند قرار بود پیش ما هم بیان اما خوب اینطوری شد که ما ما با هم در اطراف لاریجان آمل که دایی مامانم یعنی داداش مادر اونجا خونه دارند همدیگرو ببینیم؛ خیلی خوش گذشت، تاب و سرسره و الا کلنگ و گل بازی و...
غروب جمعه که بعضی بزرگترها گوشه و کنار دعای سمات می خوندند، با بچه ها و بابا رفتیم برای دیدن دوشیدن شیر از گاو که امیرآقای باغبون زحمت اون رو می کشید، من خانم گاوه رو ناز می کردم مثل بچه ها؛ اما تا گاوه سرش رو تکون می داد می ترسیدم و می رفتم عقب، بچه ها شوخی می کردند و می گفتند که خانم گاوه علیرضا خیلی خوشمزه است و من داد می زدم که نه من خوشمزه نیستم تا اینکه بابا برام توضیح داد که پسرم گاو که تو رو نمی خوره گاو علف می خوره که ناگهان دوباره گاوه سرش رو به طرف من گردوند و من هم با صدای بلند داد زدم سرش که:
خانم گاوه من علف نیستم.
اسم دوستهایی که باعث شدند این سفر بیشتر برام خاطره بشه
محمدحسین ـ محمد و فاطمه ـ سارا و سبا (کلمه سبأ در قرآن)
دیروز بابام برای کاری رفته بود تهران، حدود ساعت 7 که مامان از خواب بیدارم کرد که برای مهد حاضر شم دیدم جا ... و بابا نیست؛ فوری گوشی رو برداشتم، الو سلام کجایی بابا و ... بیا چرا رفتی و... گذشت و گذشت تا اینکه ظهر که به خونه برگشتم حدود ساعت1 بابا بهم زنگ زد، حال و احوال و از این جور چیزها... بعد گفت: پسرم میدونی چی برات گرفتم. گفتم چی؟ گفت: یه عالمه فیلمو گفتم چه فیلمهایی؟ بابا گفت: اتل متل توتوله مریم و میتیل، به نام پدر، میم مثل مادر ... آخ جوووون، دردسرتون ندم 35 عنوان فیلم نسخه اصلی.
شب شده بود بابا هنوز نیومده بود. من و مامان حرم بودیم، مامان به بابا sms زد که ما داریم می ریم حرم بعدش هم ان شاءالله هیئت... راستش من هیئت رو خیلی دوست دارم، و بابام و مامان از این بابت خیلی خوشحالن؛ محرمه پارسال اینقدر جلو رفته بود که نزدیک بود شست حاج مهدی سلحشور بخوره تو چشمم... بابا با گوشی من که جامونده بود sms زد که مامان من خونه ام.
حدود 11 رسیدیم خونه من رو بابا بغل کرد از ماشین آورد پایین ولی من بیدار شدم مقدمات خوابی که بچه ها انجام می دن و بعد هم پیش بابا خوابیدم مامان هم دنبال کاراش، تو همین فاصله بسته های فیلمها رو دیده بودم حسابی ذوق کرده بودم ولی خیلی خوابم میومد بابا که الان پیشم خوابیده بود گفت پسرم فردا چه فیلمی می خوای ببینی و من گفتم: میم مثل پدر!
بابا دوباره بوسیدم و بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم
برای شادی روح رسول ملاقلی پور عزیز در سالگشت وفات مادر عالم یه حمد بخونید.
حدوداً اواخر فروردین86 بود که به اتفاق بابا و مامان و خونواده عمو قربانی رفتیم سینما اون هم برای سانس 10 شب. اواخر فیلم من روی پای مامان و زهرا (دختر عمو قربانی) خوابم برد. اما از روز بعد خدا به داد بابا و مامان برسه تا حالا 80 بار این فیلم رو دیدم و تقریبا همه دیالوگ هاش رو از حفظم. اوایل بابا باید برام قصه اشراقی ها را می گفت تا خوابم ببره از اول اول که دختر میرزا داره برای پامنار تاکسی می گیره؛ حتی ترانه غیر مجازش (مستی چشمای تو رو ساغر مینا نداره) را هم باید می خوند اون هم با ریتمش! و خدا می دونه من چی می کشیدم اون لحظه ای که بابا می خواست این قطعه هنری رو اجرا کنه. هنوز هم که دو ماه گذاشته هنوز نمی تونم بگم اخراجی ها و می گم اشراقی ها. بابام از اینکه من می گم اشراقی ها خوشحاله و اون رو ربط میده به حکمت اشراق و ...