اطمینان غضنفری
یک روز غضنفر به فروشگاه می رود و یک لباس بر می دارد و می گوید همین لباس خوب است؛ و می گوید این لباس را به من بدهید همین خوب است؛ فروشنده می گوید مطمئن هستید او می گوید: بله بلوز را می خرد و به خانه بر می گردد. فردای آن روز دوباره به فروشگاه می رود و می گوید: ببخشید! نمی خوامش دیروز مطمئن نبودم.