به نام خدا
ساعت 12:30 روز چهارشنبه 1392/1/20 بود.آقای ایزدهی و امیرحسین اومدن دم کلاس و باهم به خانه رفتیم وسایل را برداشتیم و به سمت راه آهن تهران رفتیم تازه بابام هم صبحش با هواپیما رفته بود. ساعت3:40 دقیقه قطار حرکت کرد.من تازه بعد از یک سال امیرحسین را دیدم و تا آخر سفر هم باهم بودیم. حدود ساعت 2 یا 3 نصفه شب بود که به مشهد رسیدیم. بعد از یه 5 دقیقه معطلی سوار اتوبوس شدیم و به محل هتل رفتیم.یه نیم ساعت قبل از اذان به حرم رفتیم البته با امیر حسین. بعدش هم خوابیدیم.ما همه ی نماز ها را باهم می خوندیم.جمعه شب توی صحن جمهوری توی یکی از اتاقاش مراسمی بود که مرکز گرفته بود ما آن شب دو دوست هم پیدا کردیم یکی سیدعلی و دیگری سید حسین . شب بعد هم به همین ترتیب. اما در رواق دار الهدایه.بعد از این که به هتل ها رفتیم با بابای خودم ،امیرحسین،آقای میر زاده (همکار بابام و بابای دو تا دوستای جدید)و سید علی وسید حسین با داداش کوچولوشون رفتیم سوار کالسکه (اسب)شدیم.صبح بعد سرمون خیلی شلوغ بود.اما آن روز به موزه هم رفتیم.بعد وسایل مون را جمع کردیم و به ایستگاه راه آهن مشهد رفتیم.ساعت1:45 قطار حرکت کرد. نماز مغرب دامغان بودیم.حدود 1 یا 1:30 به ایستگاه تهران رسیدیم و ساعت 3 هم خونمون بودیم.