حدوداً اواخر فروردین86 بود که به اتفاق بابا و مامان و خونواده عمو قربانی رفتیم سینما اون هم برای سانس 10 شب. اواخر فیلم من روی پای مامان و زهرا (دختر عمو قربانی) خوابم برد. اما از روز بعد خدا به داد بابا و مامان برسه تا حالا 80 بار این فیلم رو دیدم و تقریبا همه دیالوگ هاش رو از حفظم. اوایل بابا باید برام قصه اشراقی ها را می گفت تا خوابم ببره از اول اول که دختر میرزا داره برای پامنار تاکسی می گیره؛ حتی ترانه غیر مجازش (مستی چشمای تو رو ساغر مینا نداره) را هم باید می خوند اون هم با ریتمش! و خدا می دونه من چی می کشیدم اون لحظه ای که بابا می خواست این قطعه هنری رو اجرا کنه. هنوز هم که دو ماه گذاشته هنوز نمی تونم بگم اخراجی ها و می گم اشراقی ها. بابام از اینکه من می گم اشراقی ها خوشحاله و اون رو ربط میده به حکمت اشراق و ...